يادش بخير اول انشاهاي بچگي مان مي نوشتيم :
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان وبه ياد آنان كه با دست خود درخت اسلام را آبياري كردند .
وحال مي نويسيم :
به نام تك نوازنده گيتار قلبم ، به ياد معشوق وبه عشق او .... چه بوديم وچه شديم !
خداوندا...!
در پس تنهايي ، در انتهاي اين لحظات سنگين سكوت غربتي را حس مي كنم كه با بغض بر گلويم مي كوبد و اشك را در چشمانم مي لرزاند . دلتنگم خدايا دلتنگ ..... دلتنگ كسي كه ديدنش هم دردم را دوا نمي كند . از پوچي خود بيزار واز هوسهايم شرمسارم . زنجير دنيا آنقدر پاهايم را مي فشارد كه نمی توانم قدمي از قدم بردارم وتعلقاتش بر گردنم تيغ كشيده وشاهرگم را نشانه رفته است . كي وكجا رها خواهم شد ؟
افسوس كه عمري به افسوس گذشت !!! دائم گناه كرديم و افسوس خورديم روزهای زندگی مان به بطالت گذشت و دست پشت دست زديم و گفتيم افسوس...!
آه كاش مي توانستم بگويم عاشقت هستم كاش مي توانستم ادعا كنم كه حبت در قلب من است اما افسوس وصد افسوس كه پايه هاي عشق محكم تر از آن است كه چون مني ادعا استقامتش را بكند .
مولاي من چه كسي تنها تر است من يا شما ؟ بي شك من تنهاترين ها هستم . چگونه تنها نباشم درحالي كه با خويشتن خويش نيز غريبه ام ، هويت پاك انساني كجا و من گرفتار به بلاي حيواني كجا !!! به هركوي وبرزن زدم نبود يكي كه بتواند دردم را درمان كند و آرامشي به اين سينه ي پرتپش ببخشد .
اين روزها همه چيز پولي است ؟ حرفي از ببخشش نيست .
اصلا اگر پولش را هم بدهي جعبه اي كه مي گيري داخلش خالي ست .
آري همه دلها پوشالي ست ، حرفها وحتي رنگ ها پوشالي ست ( دليل تنهايي كساني كه در دام دنيا اسيرند ريشه در تعلق به دنیا ودوري از حق است).
هر شب دعا فرجتان را مي خواندم اما بي دليل !!! بيشتر برايم شبيه يك عادت بود . اما يك شب به خود گفتم : براي چه اين جملات را دائم تكرار مي كني ؟ هدفت چيست . آيا براي ظهور آماده اي كه اين دعا را بر لب داري . اما با خودم كنار نيامدم گفتم من مي خوانم درست است كه اشتياق ظهور در من نيست اما من مي خوانم ، مي خوانم ... خنده داراست ولي اين تعصب بود كه مرا به خواندن وامي داشت تا اينكه يك شب در دلم ندايي گفت دعاي فرج را بخوان براي اينكه اول ظهور در خودت صورت گيرد .
دعا كن لياقت ظهور اول روزی قلبت شود آن وقت است كه مي توان ظهور عالم گير را منتظر بود . زيرا سالهاست كه انسانهاي زيادي اين دعا را مي خوانند اما فرجي نيست چون معرفتي نيست براي همين است كه مي گويم دلتنگم ، دلتنگ كسي كه ديدنش هم آرامم نمي كند چون حتي اگر امام زمان (عج) را ببينم وقتي معرفتي نيست فايده اش چيست ؟ چرا ما فكر مي كنيم سوا از كوفيانيم ؟ چرا هميشه خود را جدا مي دانيم ؟ اشتباه همين جاست . آن مردماني كه امامشان را ديدند چون معرفتي نداشتند پشت مولايشان را خالي كرده وبراو تيغ كشيدند . چرا فكر مي كنيم از آن بهتريم ؟چرا ما اهل كوفه نيستيم علي تنها بماند فقط يك شعار است ؟ چرا گمان مي كنيم اگر امام زمان را ببينيم مشكل حل است ؟ آخر اگر اين طور بود كه ايشان غايب نبود . خدا ايشان را به خاطر كفار از نظر ها پنهان نکرد ما خود ستمكارتريم !!! همين است كه مي گويم ديدار دردم دوا نمي كند بايد چون اويس نديده عاشق بود .
مي سوزم از اين داغ از اين درد ، ز بد بودن خود مي سوزم و آتشم را با تكرار گناهان شعله ور تر مي كنم . كي وكجا رها خواهم شد؟ كي وكجا ؟
سیده فاطمه میرباقری