بازاردل فروشان
هميشه چقدر زود دير مي شود و چه قدر زود فرصتها از كف برون مي رود .دلم گرفته است براي روزهايي كه برباد رفت و صداي پرطنين وزشهايش در گوشهايم خاموش شد. چقدر غافل بودم دراين ماه وچقدر نادم هستم كه به بهاي اندك روزهاي اين ضيافت الهي را از دست دادم . خان پرنعمتي بود كه برچيده شد . و مهم اينجاست كه دامانمان را از اين سفره ي پر بركت الهي چقدر پر كرده باشيم . به دامانم كه نگاه مي كنم خالي ست . زيرا چنان كه بايد در كنار اين سفره ننشسته ام و بي نسيب مانده ام از اين همه نعمت وبركت .
كاش دوباره روزهايش برگردد ومن جرعه از آب گواراي اين سفره گلويم را تازه كنم ونفس بكشم در هواي عشق الهي وباز فرياد زنم خدايا دوستت دارم .
خدايا مرا مورد عفو ورحمت خود قرار ده وگناهانم را زنجير عذابم مگردان .خدايا تو مرا بي نصيب نكردي من خود غفلت ورزيده و در دام بدي ها اسير گشته ام . خداوندا كرم بنما وببخش مرا كه چشم به درگاه رحمت تو دوخته ام ومرا نااميد از درگاهت مران .
خدايا روزهايم درسياهي گذشت وعمرم درتباهي . خيالم افسار عقلم را بدست گرفت ومرا به هر سو كشيد . وچون غريب سرگردان بودم ميان بازار هزار رنگ دل فروشان وصداي دلالان را مي شنيدم و هر كسي چيزي مي خريد وگاهي می فروخت . يكي نفرت مي خريد و عشق مي فروخت . ديگري كينه مي خريدو بخشش مي فروخت . هركس را مشغله بود . ومن پريشان به اين سو و آن سو مي زدم . ودرانتهاي بازار بود كه فهميدم دلم در سینه نيست . آه كه دلم را ربودند شيطانك هاي جيب بر بازاري . وهمين كه پا درخيابان گذاشتم ديدم نمي بينم در حالي كه ديده ام بينا بود و ومي شنيدم صدايي را كه بخاطر غفلت ورزيدن ملامتم مي كرد . آه كه دائم برزمين می خوردم وتو مرا بلند می كردي وباز به زمين خوردمو بلندم می کردی....وحال با سينه اي خالي ازدل ، بارالهي اگربخشش نكني ودلي پاك به این سینه درد مند نبخشي قطعا از زيانكاران خواهم بود
خدا يا عفوت را شامل حالم كن ودستم بگير كه جز تو رانبينم ونخواهم .